دریای من . اقیانوس تو و دلفین های زیبا

آمده ام دریاچه قلب خویش را به دریای قلب شما پیوند زنم تا اقیانوسی عظیمی بسازیم و در آن شاهد غوطه وری دلفین های زیبا باشیم

دریای من . اقیانوس تو و دلفین های زیبا

آمده ام دریاچه قلب خویش را به دریای قلب شما پیوند زنم تا اقیانوسی عظیمی بسازیم و در آن شاهد غوطه وری دلفین های زیبا باشیم

به سوی برزیل

و اما ادامه سفر...

بعد از اینکه تخلیه بار در بندر روتردام تموم شد با توجه به اینکه ایمیلی جهت بارگیری به کشتی ارسال شده بود به سمت برزیل بندر پاراناگوا حرکت کردیم.

بندر پاراناگوا در ساحل اقیانوس اطلس تقریبا در قسمتهای پایینیه کشور برزیل واقع است که دارای مردمی بسیار خونگرم و با مرام هست بر خلاف شمال برزیل که در قسمتهای فقیر نشین با هر قیمتی شده اگه تنها ببیننت چیزی ازت باقی نمیزارن یعنی هر چی داری باید بدی بهشون. این بلا سر خودم اومده.پارسال یه سفر داشتیم به برزیل شهر سانتوز.با یکی از دوستان رفته بودیم بیرون.بعد کلی گشت و گذار و اینورو اونور و..... گفتیم بریم کشتی.نزدیکیهای اسکله که رسیدیم باید از یه منطقه خلاف (که اصلا دوست ندارم یه بار دیگه یادم بیاد)رد میشدیم.

دقیقا چیزی شبیه فیلمایی که از آمریکای جنوبی پخش میشه.یه عده لاط منتظرن که یکی رد شه طرفو خالی کنن. ما هم بی خبر از همه جا بعد  از کلی خوشگذرونی داریم از اونجا رد میشیم که یهو یه غل چماق اومد جلومون و یهو شدن دوتا غل چماق و یهو شدن  سه تا  چهار تا (چند نفر به  دو نفر).یکیشون یه قمه دراورد قد قد قد قد قد قد خودش نه قد من (آخه طرف خیلی اسب بود)با زبون بی زبونی بهمون فهموند که هر چی دارید بدید بیاد.من تا بخودم بیام کیف کمریمو ازم گرفت یعنی کشید پاره کرد که توش دوربینم بود.اون رفیقم بی نصیب نموند یه حالی هم به اون دادن.بعد اینکه کیفارو گرفتن فرار کردن.تمام اینا ظرف ده دوازده ثانیه طول کشید.ما همچنان تو شوک همونطوری وایساده بودیم که چی شد؟؟؟یهو بخودمون اومدیم دیدیم کیفامونو زدن.

درد سرتون ندم با این که نزدیک پلیس بودیم و مامور پلیس هم همه چیو دید و همه مردم داشتن نگاه می کردن ولی مثل اینکه این چیزا عادی بود و ما هم نتونستیم خبری ازشون بگیریم و تازه پلیسشون میگفت شانس آوردین که صدمه ندیدید.ما هم کلی خدا رو شکر کردیم که بلایی سرمون نیومد.خلاصه هر چی اون روز خوش گذروندیم جاش پس دادیم.

سانتوز یه ساحل بسیار زیبایی داره.واقعا زیبا.(تمام عکسایی که گرفته بودم با دوربین رفت)آدم دلش می خواد همش اونجا باشه واقعا خوش میگذره.دختراشون یه فوتبالی لب ساحل بازی می کردن که نگو (قابل توجه مرجان خانوم که نمی تونه یه نیمرو درست کنه و همچنین بقیه خانوما که هی مرجانو تایید میکنن)همشون یه پا رونالدو بودن.سه سال پیش که رفته بودم ونیز یه چرخی تو ساحل لیدو جزیره ای نزدیک ونیز زدم.این ساحل حتی از لیدو هم زیبا تر بود.همچین چیزی رو تو فیلما دیده بودم.

فقط دلم واسه عکسایی میسوزه که انداخته بودم.تازه کلی عکس از کرواسی انداخته بودم که  توش بود.  چه عکسایی انداخته بودم اونجا.خدا لعنتت کنه رونالدو.لابد اسمه اون غل چماقه رونالدو بوده یا چورجینیو یا انتونیو یا پائولویه چیزی تو این مایه ها.(یه نصیحت اگه گذرتون افتاد برزیل هیچ وقت تنها جایی ترید.تو محله های فقیر نشین اصلا نرید.اشیائ قیمتی همراه نداشته باشید.پولاتونو یه جا تو جیب یا کیفتون تزارید.به تاکسی ها حتی اعتماد نکنید. سعی کنید قیافه شناسی کنید.و اینکه سعی کنید از برزیل استفاده کنید هیج جای دنیا مثل برزیل نمی تونه خوش بگذره)

حالا برگردیم به کشتی خودمون.از هلند راه افتادیم به سمت برزیل.مسیر رو از قبل مشخص کرده بودن.باید از کانال  انگلیس خلیج بییسکای رد می شدیم تا به اتلانتیک برسیم.خوشبختانه بیسکای اینبار هم لطف داشت و هیچ تکونی بهمون نداد.به سمت پایین حرکت کردیم و از کشورای مراکش و تو نس و همینطور جزیره قناری عبور کردیم تا به قسمتی برسیم که میبایستی به سمت مغرب و برزیل تغییر مسیر میدادیم.تغییر مسیر انجام شد و حالا باید از عرض اقیانوس اطلس گذر میکردیم.اطلس آبو هواش خوب بود. فقط تنها چیزی که اذیت می کرد موج مرده بود. موج مرده موجیه که نمیشکنه بلکه همونطور ارتفاش زیاد میشه و کشتی رو هم با خودش بالا میبره ویکهو میکوبونه پایین که این تکونا اذیت کنندست.

روزا تکراری کسل کننده و یکنواخت شده بود آخه چند ماه بود رو کشتی بودیم دیگه روحیه ها خسته بود.هر چقدر هم که منو رفیقم سعی میکردیم یه کاری کنیم هیچکی حال نداشت.غروباش بخصوص که خیلی دلگیر بود.وقتی میومدی بیرون و غروبه خورشیدو میدیدی چنان دلت میگرفت که نگو.همون لحظه تصمیم میگرفتی که این شغلو میزارم کنار ودیگه نمیام دریا.(ولی وقتی میرسیدی برزیل میگفتی تا آخر عمرم میام دریا).با هر بد بختی و سختی بود رسیدیم برزیل.

 

 

                         

 

نمایی از غروب دل انگیز اتلانتیک.این لحظات آدمی رو به جاهایی می بره که شاید تو زندگی هیچگاه بهشون فکر نمیکن.با اینکه من دلم میگیره اما این لحظه غمناک رو دوست دارم.وقتی به بعضی چیزا فکر می کنم باعث میشه دلم قرص شه.

 

تزدیک بندر جزیره های زیادی بودن که کشتی باید از بین اونا عبور میکرد که منظره زیبایی بنظر میرسید.البته این زیبایی تو عکسایی که گرفتم زیاد خودشو نشون نمیده ولی زیبا بود.(یعنی بد عکس انداختم)اوایل شب رسیدیم به اسکله.تا مامور گارد بیاد و کشتی رو پاس کنه ما هم آماده شدیم تا بریم بیرون.کشتی که هر جا میرفت اولین نفرا ما دوتا بودیم که میرفتیم بیرون.(منو مهرداد نه منو گیگیلی).تازه نمی دونید چی شد.

 

وقتی مامورای گارد اومدن کشتی گفتن از دو روز پیش چشن سالینه برزیل شروع شده و ده روز ادامه داره.وای نمی دونید چه باحال بود.این جشنشون از 14 فوریه(روز ولنتاین)شروع میشد به مدت ده روز که ما 16 فوریه اونجا بودیم.از اونجا که من تجربه بدی تو سانتوز داشتم نه دوربین با خودمون بردیم نه موبایل که حد اقل یه عکس بندازیم.پولامونم هزار جا قایم کردیم تو جورابمون تو ش... خلاصه رفتیم بیرون.وووووووووه ه ه ه ه ه ه اینجا چه خبره؟؟؟؟داشتیم کف میکردیم.تا حالاندیده بودیم از این چیزا.انگار تمام مردم تو شهر بودن و همشون در حال رقص.گروههای زیادی بودن که لباسای خاصی پوشیده بودن و نقابای جالبی زده بودن و همشون میرقصیدم.دیگه اون وسط خودت نمی دونی داری چی کار میکنی با بقیه همرنگ میشی.خیلی باحال بود.احتمالا تو اینترنت یا جای دیگه دیدین که بدنا رو نقاشی میکنن.تو حال خودم بودم که یهو مهرداد گفت عادل اونجا رو .گفتم کجا رو؟همین که سرمو برگردوندم یه دختر باریک قد بلند جلوم سبز شد داشتم .پیش خودم فکر میکردم که این چه لباسیه پوشیده که مهرداد گفت عاااااااددددددل ل ل ل...مهههههررررددددااااادددددد.....اییییییننننننن چچچچچچیییییییززززززززی ی ی  تتتتتنننننشششش ننننییییسسسسستتتتتت. خوب چی کار کنیم از نزدیک ندیده بودیم از این رنگیا.(استغفرالله)دیگه نگاه نکردیم بهش گفتیم تابلو بازی در نیاریم(ولی نمی دونم این کلهه هی چرا می جرخید...بی جنبه)بعداز یه مدتی دیدیم ای بابا از اینا فراوونه تقریبا نصف بیشتر اینتورین.آخه اولش یه خورده دور وایساده بودیم  بعدش که دمبمون دراومد رفتیم وسط دیدیم به به چه خبره.دردسرتون ندم خیلی خوش گذشت کلی کبف کردیم.منتظر بودیم اینا تموم کنن پاشیم بریم کشتی مگه تموم میکردن.خوابمون گرفت بابا.هر چی وایسادیم باهاشون همکاری کریم دیدیم کوتاه نیومدن همچنان به رقصیدن عیش و نوش ادامه میدادن. ما دیدیم اینطوری که نمیشه فردا صبح در واقع امروز صبح باید بریم سر کار که تصمیم گرفتیم بریم حداقل دو ساعت بخوابیم.بزور خودمونو رسوندیم کشتی .هنوز صداشون میومد که من دیگه خوابم برد.

با صدای این زنگه نکبتی (زنگ ساعتو میگم که چقد ازش بدم میاد)از خواب پا شدم نه پریدم.با چشای ور قلمبیده رفتم واسه صبونه.دیدم صدای خنده میاد.همین که رفتم توی سالن همه زدن زیر خنده.منم موندم که چی شده.گفتم شاید زیپ شلوارم بازه.بعد اینکه دیدم همه چی مرتبه گفتم چیه؟که بازم همشون زدن زیر خنده.سر مهندسمون گفت میتونی راه بری؟؟؟گفتم آره مگه چیه؟؟؟گفت از قیافت پیداست.یهو مهردادو دیدم زدم زیر خنده .گفتم چرا این شکلی شدی؟تازه دوزاریم افتاد که چرا میخندن؟؟

- مهرداد یعنی قیاف منم                                                                                                    مثل توهستش؟                                                                                                                                                                                                  

آره بابا بدتر از منه                                                                

اونروز با هزار تا بدبختی راه میرفتم از بس که خوابم میومد.داشتم دیوونه میشدم.سرمهندسمون منو دید گفت تو بهتر بری یه چرت بزنی اینطوری یه بلایی سرت میاد.برو استراحت کن تا بعد از ظهر که رضا(مهندس سوم کشتی)میخواد بره بیرون که تو سر حال باشی.منم از خدا خواسته رفتم کابین همینکه رسیدم دیگه هیچی یادم نیست .با صدای تلفن از خواب بیدار شدم.رضا بود که گفت بیا واسه ناهار.بعد از ظهر رضا رفت بیرون تا اوایل شب که اومد.دیگه نوبت من بود.

-مهرداد چه کاره حسنی؟بریم بیرون؟

-پایم حاجی.(کی تو پا نبودی)

دوباره طرفای  ساعت ده رفتیم بیرون.آخه جشن از تیمه شب شروع میشد.جاتون خالی.بازم با خودمون دوربینی چیزی نبردیم.خلاصه کلی باحال بود کلی هم رفیق پیدا کردیم.مردم اینجا با سانتوز خیلی فرق دارن.وقتی از ماجرای سانتوز گفتم براشون خودشونم گفتن اوجا شهر تگزاسیشونه.اگه یه بار دیگه بریم برزیل کلی رفیق دارم اونجا کلی خوش میگزره.

اون شبم مثل شب قبل همون طور تا صبح جشن بود.روز بعد تصمیم گرفتیم که تو روز بریم بیرون که حداقل روز پاراناگوا رو هم دیده باشیم.رفتیم یه خورده گشتیم یه چن تا سوغاتی خریدم.قهوه وکاکائو و سنگای تزیینی جزسوغاتیها بود.تاحالا کاکائو رو از نزدیک ندیده بودم (اون چیزی رو که ازش میگیرن).جاتون خالی داشتیم رد میشدیم دیدیم بد بوی قهوه میاد.یه بار اوجا بود جاتون خالی یه قهوه زدیم اونجا که تا الان مثل اون نخوردم.درسته که میگن هر چیزی جای خودش.

زودترگشتیم چون بقیه میخواستن برن بیرون.آخه گفته بودن کشتی شب می خواد حرکت کنه.رفتیم کشتی رضا و بقیه رفتن بیرون و زودی برگشتن.اول غروب نشسته بودیم تو سالن که یکهو دیدم مهرداد مثل اجل معلق رسید.

-عادل عادل ؟/؟؟

-چیه ؟؟چی شده؟؟

-یه خبر.

-بگو نترکی

-کشتی فردا صبح حرکت میکنه

یکهو آقا یه صدای طبل و دهل از یه جاهایی شنیده میشد که حکایت از اون داشت که امشب هم بی خواب شدیم.

-رضا نمی خوای بری بیرون؟؟

-نه برو بیرون من حواسم هست.

-ایول تو بهترینی.دمت گرم.جبران میکنم.خیلی آقایی.چمنتم.خاک کفش زیر پاتم و...

-خفه شو برو دیگه خفم کردی

-چششششششششمممممممممممممم.

مهرداد بهترین خبرو میتونست توزندگیش بده اون شب داد.دوباره رفتیم بیرون و حکایتهمان که ما فرداش دوباره بی خوابی کشیدیم.

 

 

                                   

 

 

 

                                   

 

 

 

                                  

 

 

عکسای بالا نزدیکه بندرپاراناگواست که جزایر زیادی رو باید همینطور لایی کشید.منظره این قسمت خیلی باحاله ولی نتونستم تو عکسام خوب نمایش بدم.بهترین عکسام همیناست.

 

 

                                     

 

اینجا دیگه ورودی بندره که داریم میرسیم به اسکله.شهر یواش یواش پیدا میشه.یه خرده جلوتر میرسیم به اسکله ها.

 

 

 

                                    

 

اون منطقه ای که ما بودیم پر از دلفین بود.یهو میدی یه گله دلفین شروع می کردن به شنا کردن.این کشتی رو که میبینید البته کشتی نیست قایقه آخه قایق هم نیست از قایق بزرگتره بهتره بگیم این شناور تفریحی توریست ها و مردم  رو برای دیدن دلفین ها آورده.دلفین ها همزمان با حرکت این شناور شروع به شنا و شیطنت و بازی می کنن.نگاه کنید دارن تو آبو نگاه می کنن البته یه عدشونم فهمیدن داریم ازشون عکس میگیریم.قابل توجه نیلوفر خانم که دلفین دوست داره.اینجا پر دلفینه.جات خالی بود.

 

 

راه افتادیم به سمت ایران.همه غصشون شده بود این همه راهو تا ایران.نه تلوزیونی نه موبایلی( البته از اونجا که هزینه موبایلم جهت استفاده از رومینگ حدود یک میلیون و سیصد هزار تومان اومده بود و نقره داغ شده بودم دیگه پشت دستمو داغ کردم که از رومینگ اتفاده نکنم.تحت هیچ شرایطی).همین تلفن کارتیهای تو کشتی کافیه واسم.

با هر مشقتی بود به آبهای ایران رسیدیم.باور کنید هیج جا ایران خودمون نمیشه حتی این گرمای وحشتناک جنوب هم لذت بخش.(البته تا حدی ها زیادش دیوونه کنندس.من غلط بکنم بگم لذت داره)شاید واسه ما که یه مدت دور بودیم از ایران اینطوری باشه.با دیدن جزایر کیش قشم یه احساس خوبی به آدم دست میده که ناخوداگاه رنج سفر فراموش میشه.آبی نیلگون خلیج فارس اون موقع بهترین هدیه ممکن هست.

خدایا هزار بار سپاس .

این هم از این سفر.تا یکی دو هفته دیگه بازم باید برم سفر.حتما بازم براتون مینویسم.انبار سعی میکنم عکسای بهتری بگیرم.تازه از وبلاگ نویسی دار خوشم میاد.همش کار مرجان منو انداخت تو این خط.مرسی مرجان جون که باعث شدی تو این مدت با دوستای خوبی آشنا شم.

 

  

نظرات 11 + ارسال نظر
آقا موشه یکشنبه 1 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:20 ق.ظ http://mushmushak.blogsky.com

سلام عزیزم
خوبی ؟؟
سفرا خوش میگذره ؟؟
عزیزم تو طرح قالبت اینطوریه که لینکات این طرفه
من لینککای قالبمو نبوردم اون طرف خودش همین شکلی بود اگه میخوای بره اون طرف باید قالبتو عوض کنی قالب آسمان بلاگ اسکای رو بزاری
قربونت
بابای

سلام موشی جان.
مرسی از اینکه اومدی.
آخه قالب من از اول اینطوری نبود که؟دستکاریش کردم اینطور شد حالا نمی دونم چی کار کردم
به هرحال مرسی از نظرت

اقلیما یکشنبه 1 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:12 ق.ظ

سلام
من با اجازه لینکتون کردم
فعلا بای تا های

خواهش می کنم با اجازه منم لینکت می کنم

بنفشه یکشنبه 1 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:34 ق.ظ

سلام
خوبی عادل جون؟
اولم یا تاییئی کردی؟
در هر صورت اولللللللللللللللللللللللللل

سلام بنفشه جون
هر چد که من نفهمیدم چی گفتی ولی اولللللللللللل
مرسی که اومدی
اگه اولللللل همون چیزیه که ما میگیم خیلی با حالی

بنفشه یکشنبه 1 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:39 ق.ظ

ضایع شدم
اره نمیخواد بگی
فهمیدم تاییدیه

بذگریم
چه باحال بوده کلی خوش گذشته
حالا واقعا لباس تنشون بود یا نبود؟؟؟

شما هم که حالشو بردید دیگه
این مردا همینطوری چشماشون ......... بیخیال

عادل اومدی نسازی پاتو کردی تو کفش مرجان ها
مرجان نیمرو نمیتونه درس کنه اما کارای دیگه که میتونه بکنه
بترسونه
نزاره خواهرش بره دسشویی
عتیقه به فنا بده ( منظورم سررسید باباشه) و و و .......

خوش به حالت که اینهمه جاهای قشنگ رو دیدی


دوستت با چه محبتی از تشکرت استقبال کرده :دی
چه باحال

البته من همیشه فکر میکردم ادمایی که روی دریا و اقیانوس کار میکنن به خاطر ماهیت کارشون ادمای خشک و خشنی هستن
همیشه بی حوصله و خسته
اما گویا اشتباه کردم


یعنی تو الان میخوای بگی تا دو هفته دیگه فقط ایرانی؟
یعنی باز باید یه سال صبر کنیم تا پست بعدیتو بخونیم؟
خبر که میدی داری میری؟


من برم گریه کنم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!

حالا گیر نده به لباسشون دیگه خوب دیگه....

ما که اصلا نگاه نکردیمشون سرمون همش پایین بود

مرجان همش کارای خارق العاده میکنه که از فرد عادی بعید .فکر کردی همینایی که گفتی کم چیزی.

اینم از دوستای ما.نه بابا بچه باحالی بود.نوبت خودشو داد به من

دریانوردای بنده خدا کی گفته خشکن.اتفاقا جاش که برسه خیلی هم شادن حوصله همه چی رو هم دارن.

با اجازه من امروز یعنی ۱شنبه میرم واسه انجام کارام تا برم دریا.البته از یه سال کمتر اینبار سعی میکنم قبل عید پیاده شم.

مرسی بای

شهرزاد یکشنبه 1 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 04:21 ب.ظ

سلام عادل جان:
خوبی عزیز؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نوشته بودی تولد وبلاگت مبارک ؛فکر کنم اشتباهی گفتی اخه من که تولد وبم نبود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من وبمو ۳ ماهه که راه انداختم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
برم بیام ؛میام پست جدیدتو میخونم!!!!
قربونت
فعلا.....

سلام شهرزاد جان.

من اصلا یادم نمیاد همجین چیزی گفته باشم.یعنی مطمین هستم که نگفتم.مطمئنی منو با کس دیگه اشتباه نگرفتی؟؟؟

نگین دوشنبه 2 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:40 ب.ظ http://ariai.blogsky.com

سلام عادل جان
خوبی؟
خداااااااااااااااا جونم آخ جوننننننننننن یعنی من الان دلفینمممم
وقتی خواستم نظر بدم دیدم نوشتی شیطنت دلفین های بازیگوش یه لحظه با خودم فچ کردم من الان یه دلفینم که از آب پریدم بیرون و دوباره پریدم و آببببب...چهههه کیفی دارهههه
آخ چون خاطراته سفر...من عاشق خاطراتم
مخصوصا از نوع خوشملش (نیش)
این عکسام خوب بودن هااا....خوش گذشت؟
آقا سوغاتی مارو بده که برمی کار داریم (نیش)
نرسیده طلبکاره سوغاتیم شدیم (خنده)
میگممم چه دریاییه این بالا....آدم هوسه دریا میکنه..
تو فقط میخوای دل بسوزونی ؟(نیش)

سلام نگین جان
ممنون از توجهت.
منتظره خاطرات دیگه ای باش.
از سفر بعدیم .حتما جالب تر و با عکسای بهتری خواهد بود.
سوغاتی هم میارم واستون.
چه دل سوزوندنی؟راستی دریا رو دوست داری.خیلی خوشحالم از این موضوع

غریبه دوشنبه 2 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:19 ب.ظ

سلام

پیامم کوتاه اما امیدوارم که عمیق ...
عادل جان ٬ شما با اون جمله که میگه : بسیار سفر باید ٬ تا پخته شود خامی (!) موافقی ؟؟؟

یا حق

سلام غریبه جان.
حتما با پیام موتاه و عمیقت موافقم.و اونو به همه دوستان بخصوص شما توصیه میکنم.
بدرود

مرجان دوشنبه 2 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:23 ب.ظ http://myn.blogsky.com

چه سفرنامه جالبی شد عادل جونی :)
اون موقع که کیفتونو زدن چه حسی داشتین ؟ حتما کلی ترسیده بودین نه ؟ عادل خدا بهتون خیلی رحم کرده اگه میکشتنتون چی ؟
به به ! خوشم باشه ! حالا دیگه منو با دخترای برزیلی مقایسه میکنی آره ؟ نه تو چشای من نگاه کن ! خودت گفتی دیگه نگو نه :دی
ببین عادل ! بگو از جشن و شلوغی کیف می کردین یا اون دخترا که هیچی لباس نپوشیده بودن ؟ ؛) اگه به بابات نگفتم :دی

عادل کجایی ؟ پیدات نیستا ! نکنه بی خبر بری سفر .... بیخبرمون نذار باشه ؟

قربونت
بابای

سلام مرجان جان.
اون لحظه که من اصلا کاملا شوکه بودم.بعد چند لحظه فهمیدم چی شده.ولی خوب یه چیزی هست اینکه بادمجون بم آفت نداره.

خوب گفتم که همه جوره سرتری.این همه ازت تعریف کردم.نکردم؟؟؟؟

ت. هم گیر دادی به لباس؟؟/بابا بی خیال

behshad ( Booter)yahoo 8 Final پنج‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 01:33 ق.ظ http://www.booter-rasht.blogsky.com

salam dost aziz va jadid man khob hasty
wblaget khob bood va jaleb tonesty be man ham sar bezan az barname ham estfadeh kon va be dostat moarefy kon
moafagh bashy
behshad
bye

سلام بهشاد
مرسی از اینکه سر زدی.حتما بهت سر میزنم واز برنامه هات استفاده میکنم

بنفشه جمعه 6 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:00 ق.ظ

سلام عادل جان
ممنونم که تو این هیری ویری کارات به من سر زدی
خیلی خوشحالم کردی
راستی اینبار به سلامتی کجا؟؟؟

انشالله که سفرت بی خطر باشه و به سلامت روی و باز آیی :دی

مواظف خودت باش
خبرمون کن پشت سرت اب بریزیم

سلام بتفشه جان.

هنوز سفرم معلوم نیست.نمیدونم کجا میرم.فعلا یکی دو هفته دیگه هستم تا بعد ببینم چی میشه.

مرسی از لطفت.آره حتما آب یادتون نره.

بهار یکشنبه 15 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:22 ب.ظ http://nashenase-hamdel.blogsky.com

سلام.
سفرنامتون و خوندم و واقعا لذت بردم. خوش به حالتون. عجب شغلی داریدا.
می دونم سختیاشم زیاده ولی همین جهانگردیش و دیدن کلی جای جدید و کسب تجربه های فراوون سختیاش و آسون می کنه.
منتظر سفرنامه بعدیتون هستم.

سلام.
حتما بازم مینویسم.ولی یه خورده باید منتظر بمونید.یه شش هفت ماهی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد